جدول جو
جدول جو

معنی سریش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سریش کردن
(طِ جَشُ دَ)
چسباندن. بهم وصل کردن:
کز دوبال سریش کرده نشد
هیچ طرار جعفر طیار.
سنایی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غریو کردن
تصویر غریو کردن
بانگ و فریاد برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازش کردن
تصویر سازش کردن
با کسی صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستایش کردن
تصویر ستایش کردن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند کردن
تصویر سرند کردن
بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند، غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریغ کردن
تصویر دریغ کردن
مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکشی کردن
تصویر سرکشی کردن
کنایه از گردن کشی کردن، نافرمانی کردن، به کاری رسیدگی کردن، محلی را بازرسی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(طِ جَ دَ)
سواری کردن. (آنندراج بنقل از اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
خستن. مقروح کردن. مجروح کردن. خسته کردن. زخمی کردن: شخودن، ریش کردن به ناخن. (یادداشت مؤلف). آزردن. اقراح. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) :
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کار یکی بر کلال.
حکاک.
باشد که به طلی های گرم حاجت آید چون خردل و انجیر و پودنه دشتی و ثفسیا تا ریش کند و طلی ها بپالاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هرگه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فردیش کند.
مسعودسعد.
شاه بدانی که جفا کم کنی
گر دگری ریش تو مرهم کنی.
نظامی.
بکرد از سخنهای خاطرپریش
درون دلم چون در خانه ریش.
سعدی (بوستان).
فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش.
سعدی (بوستان).
بینندۀ دوست را مکن ریش
شرمی هم از آن دو دیدۀ خویش.
امیرخسرو دهلوی.
- ریش کردن دل، مجروح ساختن آن. آزرده ساختن آن:
سرانجام جوی از همه کار خویش
به تیمار بیشی مکن دلت ریش.
فردوسی.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 200).
مکن تا توانی دل خلق ریش
اگر می کنی می کنی بیخ خویش.
(بوستان).
، به تارتار از یکدیگر جدا ساختن. (یادداشت مؤلف).
- دل کرده ریش، دل مجروح. خسته دل. آزرده خاطر:
سراسر بیاورد گردان خویش
بدیشان نگه کرد دل کرده ریش.
فردوسی.
سپس راه ایران گرفتند پیش
ز کردار کاوس دل کرده ریش.
فردوسی.
تهمتن پیاده همی رفت پیش
دریده همه جامه دل کرده ریش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رجوع به پریشان کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سری کردن
تصویر سری کردن
پشت هم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض کردن
تصویر مریض کردن
بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریز کردن
تصویر فریز کردن
منجمد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریژ کردن
تصویر فریژ کردن
ستردن پشم و موی و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین کردن لعنت کردن: زه ای کسائی احسنت گوی و چونین گوی بسفلگان بر فریه کن و فراوان کن. نفرین کردن لعنت کردن: همی کرد بر رهنمایش فریه چوره را رها کرد و آمد به دیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریق کردن
تصویر غریق کردن
غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریو کردن
تصویر غریو کردن
بانگ و فریاد بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازش کردن
تصویر سازش کردن
با کسی صلح کردن، مساهله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایش کردن
تصویر آسایش کردن
استراحت کردن آسایش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارید کردن
تصویر ارید کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرایش کردن
تصویر آرایش کردن
تزئین، آراستن، خودسازی تدبیج، تنقیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریش کردن
تصویر پریش کردن
پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
چیزی را به رنگ سفید درآوردن، زایل کردن چرک و جرم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم کردن
تصویر سقیم کردن
ناقص کردن، معیوب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفه کردن
تصویر سرفه کردن
اخراج غیر عادی هوای محتوی در ریه توام با صدا
فرهنگ لغت هوشیار
اثر کردن تاثیرکردن، انتقال یافتن مرض از شخصی (یا جانوری) بشخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرند کردن
تصویر سرند کردن
غربال کردن (غلات خاک و شن زغالء غیره) به وسیله سرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستایش کردن
تصویر ستایش کردن
مدح کردن، ستودن، شمریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیل کردن
تصویر سبیل کردن
((~. کَ دَ))
چیزی را به رایگان در اختیار همه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریه کردن
تصویر فریه کردن
((~. کَ دَ))
نفرین کردن، لعنت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرایش کردن
تصویر آرایش کردن
Style
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تسریع کردن
تصویر تسریع کردن
Expedite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خرید کردن
تصویر خرید کردن
Buy
دیکشنری فارسی به انگلیسی